77
شمارهٔ ۹۷۶
ای گل روی ترا چون من بهر سو بلبلی
از تو دارد این مثل شهرت که شهری و گلی
می کند در دور حسنت دل همه وقتی خروش
وقت گل هرگز نباشد بلبلی بی غلغلی
زلف بر رخ به تشویش است ز آه سرد ما
همچو بر برگ گل از باد سحرگه سنبلی
فتنه ها دارند در سر عتبرین مویان شوخ
ز آنکه در زیر کله دارند هریک کاکلی
مطربا فرمان من بشنو روان گو یک دو صوت
چون زحلق شیشه از هر سو برآمد قلقلی
گو کله بر آسمان افکن ز شادی لاله وار
هر که می گیرد به باده گلرخی جام ملی
جز سر کویش اقامت را نمی شاید کمال
زانکه عالم بر سر آب است تا محکم پلی