64
شمارهٔ ۹۵۷
تا برخسار مه از غالیه چوگان زده ای
رقم غالیه سان بر مه تابان زده ای
بلبل مست نمی آید از این حال به هوش
چو سرا پرده مشکین به گلستان زده ای
سنبل تازه بر آن عارض گلرنگ ترا
خط سبزیست که بر دفتر خوبان زده ای
با چنین قامت زیبا که تو داری صنما
و بر راستی سرو خرامان زده ای
تا چرا سر دل خویش ندارد به زبان
آتش اندر دهن شمع شبستان زده ای
زان لبان شکر افشان همه شب تا به سحر
بوسه بر جام می باده پرستان زده ای
از چه باب است کمال اینکه ز نادانی خویش
حلقه بی ادبی بر در جانان زده ای