73
شمارهٔ ۸۵۴
راز عشقت ز دل آمد به زبان
مهر در ذره نهفتن نتوان
گفتی از چشم تو خون می آید
هرچه می آید ازو در گذران
دهنت دیدم و گفتم شکر است
گفتمت هرچه خوش آمد به دهانه
الاف اگر زد به قدت سرو چمن
گویش اینک گز و اینک میدان
نسبت روی تو کردیم به ماه
ماه چرخی بزد از شادی آن
گفته خون تو ریزیم و کمال
از انتظارم چه کشی باش بر آن
حاکمی خواه بکش خواه ببخش
بندهامه خواه بخوان خواه بران