94
شمارهٔ ۷۹۵
من ز جانان به جان گریخته ام
وزه جفای جهان گریخته ام
آفرین بر گریز پائی من
کز غم این و آن گریخته ام
خلق در خانه ام کجا بابند
که من از خان و مان گریخته ام
بر درش دیده ام رقیبان را
چون گدا از سگان گریخته ام
گفت: از من گریخت نتوانی
گفتمش من از آن گریخته ام
بنده هرگز گریخت ز آزادی
از در او من آن گریخته ام
گر تو ناگه گریختی ز کمال
من ازو هر زمان گریخته ام