76
شمارهٔ ۶۷۱
بی تو مرا خواب و خیال وصال
آن همه خوابست به چشم و خیال
جانسوی بالای نو بیدله نرفت
مرغ به بالا نرود جز به بال
حاجتم از روی نو یک دیدنست
دور محل نظرست و سؤال
بر ورق گل قلم صنع را
خوشتر از آن نقطه نیفتاد خال
سوختگان روی به آتش نهند
گر تو به جنت ننمائی جمال
جان و سر و هرچه برم پیش تو
هیچ نگری ز من الأ ملال
زلف تو خواهم به تفال گرفت
دال گرفتند مبارک به قال
الامیه گفتم غزلی تا بری
بر گذر قافیه نام کمال