71
شمارهٔ ۳۸۳
چو آن شاخ گل از بستان بر آمد
زهر شاخی گلی از پا درآمد
چنان پر شد زچشمت چشم نرگس
بازار س که آب خجلتش از سر بر آمد
زدی لاف نهال گل به آن سرو
گل تو یک ورق زآن دفتر آمد
فرو رفتم به حیرت زآن رخ و زلف
که چون از لاله سبزه بر سر آمد
چوبستان پر شد از بوی خوش او
دگر بوی گل آنجا کمتر آمد
کمال آن به کز او بابی نسیمی
که از صد بوی گل آن خوشتر آمد