72
شمارهٔ ۳۷۹
چشم شوخت دل عاشق به هوس می گیرد
همچو صیاد که بلبل به نفس میگیرد
دل از آن غمزه ننالد که حرامی همه وقت
راه بر قافله از بانگ جرس میگیرد
روی تو از طرف ماست به جنگ سر زلف
چه عجب آتش اگر جانب خس می گیرد
پرتو روی تو تنها نه مرا خرمن سوخت
آتش عشق بتان در همه کس می گیرد
نیست در دور لبت نقل و شکر کاسد و بس
جام می هم به لب امروز مگس می گیرد
صبحدم میزدم آهی ز تو روشنتر از این
چکنم درد دلم راه نفس می گیرد
پیش معشوق کش این جان که برند از تو کمال
گر پمطرب ندهی جامه عسس می گیرد