69
شمارهٔ ۳۱۲
از لب او سختی چون به زبان می آید
گوئیا آب حیاتی به دهان می آید
خواهد آمد ز منت تیر بلا بر جان گفت
در دل خسته مراه نیز چنان می آید
بر در او نه منم آمده جان بر کف دست
هرکه دورست ازان روی به جان می آید
چون نباید به چمن نعره زنان بلبل مست
از گل افتاد جدا ز آن به فغان می آید
قصه بار جدائیست درین نامه رواست
بر کبوتر اگر این باره گران می آید
زاتش شوق همه سوختگیهای دل است
هرچه در نامه قلم را به زبان می آید
در قلم هیچ شکی نیست کزین غصه کمال
آنشی هست که دود از سر آن می آید