77
شمارهٔ ۲۶۸
نیست ما را بجز آن جان و جهان در یایست
زانکه پی او په جهانست و نه جان دریایست
خاک آن در طلیم تا بنهم رخ آنجا
که رخ زرد مرا نیست جز آن دریایست
در نمی با پدرش از خوبی تیبانی هیچ
این همه هست، میانست و دهان دریایست
پیش آن غمزه کباب جگر من منهید
که به بیمار غذا نیست چنان در یایست
چون بدیدیم رخت غمزه و ابرو پیش آر
وقت صید است بود تیر و کمان دریایست
خوشم آمد که ز غم داغ نهادی به دلم
تا دگر گم نشود بود نشان دریایست
باش گور پر خط تو دیدگریان کمال
پر سر سبزه بود آب روان دریایست