88
شمارهٔ ۲۶۲
من به شطرنج غمت جان و جهان خواهم باخت
آن دو رخ دیده ام این بار روان خواهم باخت
باختم عشق به آن روی و دلم برد ز دست
تا برد بار دگر باز همان خواهم باخت
شب چو بازم به رفیقان خود انگشترنی
به خیال لبه آن تنگه دهان خواهم باخت
چو رسن باز که بازد سر و جان هم بر سر
من به زلفت سر و جان نیز چنان خواهم باخت
زلفش آمد که به سودازدگان کج بازد
ابرویش جسته که من کجتر از آن خواهم باخت
به میان و دهن ننگ نو از بیم رقیب
بعد از امروز نظرهای نهان خواهم باخت
گرچه بسیار سر و جان به تو در باخت کمال
من زخجلت که کم است آن در جهان خواهم باخت