81
شمارهٔ ۱۵۷
دلم بدان که تو میخوانیش غلام خوش است
که نام بندگی اینها برای نام خوش است
همیشه خواهم و پیوسته داغ بند گیت
که پادشاهی و دولت على الدوام خوش است
دگر به زلف تو خواهم ز جور غمزه گریخت
که دور فتنه توجه به سوی شام خوش است
خوش آمدست نشستن به زلف و حال ترا
بر همیشه مردم صیاد را به دام خوش است
به دور حسن رخت بایدم از آن لب کام
چو در اوان گل و لاله نقل و جام خوش است
خوش است از تو سلامی مرا در آخر عمر
چو نامه رفت با تمام و السلام خوش است
کمال حال دل و زلف تو خوش و بد گفت
که لف و نشر مشوش درین مقام خوش است