91
شمارهٔ ۱۵۵
دل قبله خود خاک سر کوی تو دانست
جان طاعت احسن هوس روی تو دانست
محراب دو شد زاهد سجادہ نشین را
ز آن روز که محراب دو ابروی تو دانست
عاشق ز دل و دین نظر عقل بپوشید
تا کافری غمزه جادوی نور دانست
عقل از په عشق عنان باز به پیچید
تا سلسله جنبانی گیوی نو دانست
وجه نظر و دور و نلل به بدیهی
عقل از نظر روی تو و موی تو دانست
این نکته که کسی را ز تو نه رنگ و نه بویست
از رنگ تو دریافت دل از بوی نو دانست
بیش است کمال از همه زان روز که خود را
در مرتبه کمتر ز سگ کوی تو دانست