547
شمارهٔ ۱۰۳۴
سیمین بدنی سرو قدی پس دهانی
هر وصف که آید به زبانم به از آنی
آرام دلی دفع غمی مرهم دردی
بار کهنی عمر نوی مونس جانی
گردوست بودجان و جهان نیز خوشه ای دوست
تو دوست تر از جانی و خوشتر ز جهانی
پیش نظر اهل دل از بسکه عزیزی
همچون دهن خویش نه پیدا نه نهانی
بی وصل نوای عمر گرامی نتوان زیست
یک دم که چو عمر گذاران تا گذرانی
غلطان سوی خاک قدمت باز بیایم
صد بار چو اشکم اگر از پیش برانی
گر عمر کمال از غم عشق تو شد آخر
غم نیست گر آخر بمرداش برسانی