80
شمارهٔ ۱۰۳۰
ز دیده در دل دیوانه رفتی
ز منظرها به خلوت خانه رفتی
دلت می خواست چون گنجی روان گشت
روان گشتی سوی ویرانه رفتی
صبا بادت بریده با بصد جا
چرا در زلف او چون شانه رفتی
بکویش آمدن ای دل ترا ساخت
که هشیار آمدی دیوانه رفتی
چو مور افتان و خیزان از ضعیفی
سوی خالش بحرص دائه رفتی
در او مانده گر رفتی به کعبه
ز کعبه بر در بتخانه رفتی
کمال از کعبه رفتی بر در بار
هزارت آفرین مردانه رفتی