171
شمارهٔ ۳۱ - و له ایضاً
گشاده در مه مهراز رخان نقاب انگور
نموده عقد پراز لؤلؤ خوشاب انگور
فراز دیدۀ مخمور خوب می بندد
زشعرم مسکی و مخمری دو صد نقاب انگور
.............................................
طلوع داد چو گردون تیر تاب انگور
سر نشاط جوانی مگر همی دارد
که جعد خوشه کند هرمهی رباب انگور
بچرخ داد قباهای سبز طوطی وش
عوض گرفت ازو قرطۀ غراب انگور
فلک بغوره همی گوید اینست سر دو ترش
تو صبر کن که چه شیرین دهد جواب انگور
بر قصب تو چو زمرد بد آنگهی یاقوت
درآبگینه یکی لعل شدمذاب انگور
زلطف طبع برآتش همیشه آب زند
هرآتشی که غم افروخت چون کباب انگور
بساغر اندر شاید که خون بگرید زار
که ... بچرخشت در عذاب انگور
تناسخست مگر مذهب طرب از می
بر جعت آورد از گنبد حباب انگور(؟)
به آب چشم و بخون جگر پدید آورد
برای نزهت می خوارگان شراب انگور
مگر ز هیبت خواجه خبر نمی دارد
که نیک می سپرد راه نا صواب انگور
پیام حسنش ارباد سوی باغ آرد
بخاک درفتد از تاک زر خراب انگور
و گر بنوک رزان برگذر کند خلقش
شود زعکسدر شیشۀ گلاب انگور
بپردۀ عنبی جلوۀ بصر بخشد
فروغ رای وی اربیندش بخواب انگور(؟)
بسایه با نی اندر بسا که غوره فشرد
برجمالش در چشم آفتاب انگور(؟)
اگر قمر نه ز خورشید نور کردی وام
چگونه رنگ گرفتی زماهتاب انگور
بزرگوارا ، صدرا ،مگر منازع تست
که گشته اسیر .... انگور
توقعست که آویزمش بدولت تو
چو دشمنان تو از میخ در طناب انگور