شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۱ - اسب
کمال الدین اسماعیل
کمال الدین اسماعیل( ملحقات )
160

شمارهٔ ۱ - اسب

مه روی من بخواست بعزم شکار اسب
خیز ای غلام گفت ، بزین اندر آر اسب
گفتم که نیک مستی و مخمور از شراب
آخر همی چه خواهی اندر خمار اسب؟
برداشت باز و گفت : برای شکار کبک
لختی بتاخت خواهم در کوهسار اسب
گفتی برای پای و رکاب وی آفرید
چون زلف او زبادوزان ، بیقرار اسب
چون برق و چون براق همی رفت در هوا
اندر هوای آن بت سیمین عذار اسب
صدجان شکار چنگل باز دوز لف او
او زیر ران کشیده زبهر شکار اسب
میراند او و عقل همی گفت از پسش
کآخر برای بنده زمانی بدار اسب
نشنید این حدیث و همی راند چون ظفر
اندر رکاب صدر و سر روزگار اسب
عادل، ضیاء دولت و دین آنکه افگند
در هر مصاف هر دم بر صد سوار اسب
زنگی که در عجم چو برآرد حسام کین
دشمن ازو بتابد در زنگبار اسب
گشته ز دست او بعطا نام دار جود
مانده زخصم او بوغا یادگار اسب
ای صفدری که در طلب جان دشمنان
گردد بروز حملۀ تو جان سپار اسب
اندر دخان آتش غم حاسدت شود
پنهان چنانکه وقت تک اندر غبار اسب
گر ز آتش نبرد بگردون رسد شرار
رانی تو چون سیاوش اندر شراره اسب
روزی که بیقرار شود از نشاط جنگ
در زیر تو ز تیغ چو سوزنده نار اسب
بر یکدگر یلان و دلیران هر دو صف
تا زنده همچو رستم و اسفندیار اسب
آن لحظه بر زنی بصف دشمن و کنی
حالی بتیغ مفرد جنگی هزار اسب
اسب تو پیل وار شود پیش خصم باز
و اینجا روا بود که رود پیل وار اسب
در پیش تیغ تیز تو باشد عدو بجنگ
چون پیش شیر گرسنه در مرغزار اسب
بهر هزیمت از فزع تیغ تو عدو
گوید بمرگ خویش سبکتر بیار اسب
پیکان ز روی ناخن تو چون گذشت او
آن دم که می دوانی اندر غبار اسب؟
در جوشن بتاخته دشمن چنان فتد
کافتد ز رنج ناخنه در اضطرار اسب
یا رب ز اسب تو که نکردست هیچ وقت
مانند او بر ایوان صورت نگار اسب
شبدیز و رخش و اعوج و یحموم روز جنگ
حیران شوند در تکش این هر چهار اسب
ور خصم در حصار شود از نهیب تو
حالی تو در جهانی اندر حصار اسب
بر درگه عدوی تو از بیم تیغ تو
پیوسته دم بریده و همواره خوار اسب
صدرا بدین قصیده که هست امتحان سزد
گر تا بروز حشر کند افتخار اسب
از اهل فضل و طبع بمیدان این ردیف
هرگز نرانده بود یکی نامدار اسب
جز من که رام کردم خاطر برین چنانک
رایض کند ز روی هنر راهور اسب
لکن چه فایده که ز بخت بدم مدام
مهمل بگرد عالم چون بی فسار اسب
دانش چو خوار باشد ناید بکار فضل
میدان چو تنگ باشد ناید بکار اسب
تا در نشاط آید و شادی کند بطبع
در سبزه چون بگردد وقت بهار اسب
اندر بهار فتح چنان باد یا مدام
کز خون خصم رانی در لاله زار اسب