166
شمارهٔ ۴۰ - بمدح الملک شمس الدّین ایتغمش
خسرو تاج بخش شاه جهان
که زتیغش زمانه بر حذرست
تحفۀ چرخ سوی او هردم
مژدۀ فتح و دولتی دگرست
رای او پیرو دولتش برناست
دست او بحر و خنجرش گهرست
خاک پایش زهاب اقبالست
عکس تیغش طلیعۀ ظفرست
چه عجب گرچه زر شود از بیم
دشمنی کز ملک بدو نظرست
هست او آفتاب و خصمش خاک
خاک در تاب آفتاب زرست
نه به تیغ و کمر جهانگیرست
نه به نیروی پنجه تاجورست
پنجه سرو و چنار هم دارند
کوه را نیز تیغ بر کمرست
بخشش ایزدیست دولت او
لاجرم هر زمان فزوده ترست
تیغ را گوتو درنیام بخسب
که خود اقبال شاه کارگرست
آسمان دوش با خرد می گفت :
که بنزدیک ما چنین خبرست
کو بگیرد بتیغ چون خورشید
هرچه خورشید را بران گذرست
خردش گفت خه ، تو پنداری
عرصۀ ملک او همین قدرست؟
نی، که در جنب پادشاهی او
هفت گردون هنوز مختصرست
باش تا صبح دولتش بدهد
کین اثرها هنوز از سحرست