98
شمارهٔ ۱۵۴ - وله ایضا
ای آنکه از مدارج مدح تو قاصرست
هر رتبتی که ناطقه تصویر می کند
کلکت نقاب در رخ خورشید می کشد
خط تو پای عقل بزنجیر می کند
هر کس که دید دولت بیدار را بخواب
آنرا خرد لقای تو تعبیر می کند
در هر غرض که هست همه کارهای تو
چرخ کمان صفت همه چون تیر می کند
اقبال اگر متابع رای رفیع توست
آری مرید پیروی پیر می کند
صبحم عجبترست که گوید که صادقم
وانگاه بر ضمیر تو تزویر می کند
اندیشه، هر حدیث که از بحر گویمش
آنرا سخای دست تو تفسیر می کند
تدبیر خدمت تو بسی کردم و قضا
تدبیر را مسخّرتقدیر می کند
امکان خدمت تو و حرمان من چنین
اینهم ز طالعست که تاثیر می کند
خود روزگار هر چه نراد دل منست
چندان که می تواند تاخیر می کند
گردون بحضرت تو مرا ره نمیدهد
یعنی که از برای تو توفیر می کند
تا لاجرم رهی ز سر عجز و اضطرار
تقصیر از خجالت تقصیر می کند