90
شمارهٔ ۱۰۹ - ایضاً له
زهی ستوده خصالی که با کفایت تو
همی نیارد تیر فلک تغفّل کرد
تویی که هرکه زخاک جناب تو بگذشت
همه حکایت دلداری و تفضّل کرد
زرنگ خامه و نظم حدیث تو هر سال
عروس ملک بزّر و گهر تجمّل کرد
نسیم خلق تو با سینه های غمگینان
همان کند که دم نو بهار با گل کرد
چو سنگ زیر تویی آسیای ملکت
ضرورتست ترا بارما تحمّل کرد
به آب لطف تو میگردد آسیای هنر
هزارباره خرد اندرین تأمّل کرد
بخدمت تو رهی را وسیلت خود ساخت
کسی که عمر خود اندر سر توکّل کرد
چنان مکن که خجل گردد اندرین که رهی
به پای مردی لطف تو این تقبّل کرد
ببین چگونه بود در مقام بخشایش
کسی که از همه عالم بمن توسّل کرد