146
شمارهٔ ۲۸ - وقال ایضاًفی النصیحة
زکار آخرت آنراخبر تواند بود
که زنده بر پل مرگش گذر تواند بود
بآرزو وهوس بر نیاید این معنی
بسوز سینه وخون جگرتواندبود
توروزدرغم دنیا وشب غنوده بخواب
زکار آخرتت کی خبر تواند بود؟
وصال دوست طلب میکنی بلاکش باش
که خارو گل همه بایکدگر تواند بود
بترک خویش بگو تا بکوی یار رسی
که کارهای چنین با خطرتواند بود
کسی بگردن مقصوددست حلقه کند
که پیش تیر بلاها سپرتواند بود
زآب خوش نتوان یافت عقد درخوشاب
که تلخ وشور مقر گهر تواند بود
چو نیشکراگرت خوشدلی همی باید
زپای تابسرت درکمرتواند بود
کلاه ملک طلب می کنی،قبادربند
که سرفرازی با بیم سرتواند بود
حیات باقی خواهی بدان که این دولت
زچار حد طبایع بدر تواند بود
اگرچه کار بزرگیست،هم طمع بمبر
بجان بکوش،چه دانی؟مگرتواند بود
بلندهمت باش ای پسرکه رتبت تو
چنانکه همت تست آن قدرتواند بود
زحال بی خودی آنراکه بهره یی باشد
وجوددرنظرش مختصرتواند بود
توکرده جوشن غفلت هزار تو در بر
چگونه تیرسخن کارگرتواند بود؟
جفا بجای کسی چون کنی که دردوجهان
ازو گزر نه وازجان گزر تواند بود؟
ترا ز همت دون درطمع نمی گذرد
که لذتی بجزازخواب وخورتواند بود
بآب وسبزه قناعت مکن زباغ بهشت
که این قدرعلف گاو و خرتواند بود
چو دور در شوی ازفکراعتقادکنی
که خوان ونان بهشت از شکر تواند
زتنگ چشمی،درخاطر تو کی گذرد
که هیچ چیزبه ازسیم و زر تواند بود؟
شکرچه باشد و زر چیست ای اسیرحواس؟
تراچنین که تویی این نظرتواندبود
بچشم عقل ببین وبذوق جان دریاب
کزین لذیذتر وخوب تر تواندبود
وگرتوچاشنیی زان بنقد می خواهی
دعای قطب زمانه عمرتواند بود