شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
بخش ۳۵ - حکایت محتسب بغداد که منکر پیش او معروف بود و معروف در نظر او منکر می نمود
جامی
جامی( دفتر سوم )
116

بخش ۳۵ - حکایت محتسب بغداد که منکر پیش او معروف بود و معروف در نظر او منکر می نمود

حاجیان را به وقت حج افتاد
ره به درالخلافه بغداد
بهر ایشان به محتسب والی
گفت تا منزلی کند خالی
گفت فردا به این قیام کنم
منزل نیکشان مقام کنم
بامدادان کسی فرستادند
وان سخن را به یاد او دادند
گفت رو گو که محتسب امروز
مجلسی ساخته جهان افروز
همه اعیان شهر آنجایند
جز به پیمانه می نپیمایند
رفته هوش و خرد به باد او را
ناید از حج و کعبه یاد او را
روز دیگر چنین رسید خبر
که نیارد شناخت بام از در
همچنان از شراب شب مست است
همچو پیمانه رفته از دست است
در سیم روز آمد از وی خط
که به عدلم نشسته بر لب شط
آمد اینک ز موصل آب به آب
کشتیی پر ز خیک های شراب
می کنم راست نرخ و پیمانه
می دهم عهد اهل میخانه
که به می غیر می نیامیزند
از دغا و دغل بپرهیزند
چون ازین کارها بپردازم
بهر منزل به هر طرف تازم
بو که پیدا کنم به نام شما
منزلی لایق مقام شما
حاجیی چون شنید این کلمات
قال یا کلب کل آت آت
هیچ معروف سرنوشت تو نیست
هیچ منکر چو روی زشت تو نیست
هر کجا باشی آمر و ناهی
نکشد کار جز به گمراهی
شهر بغداد دلگشا جاییست
در میانش چو دجله دریاییست
زیر خاکش بود بهشت نمای
از مزارات اولیای خدای
روی شهرش ز چون تو بی دینان
فسق کاران و فاسق آیینان
جای اصحاب تفرقه ست همه
رفض و الحاد و زندقه ست همه
دارم از دور آسمان گله ای
که چرا از نزول زلزله ای
مردگان را نیاورد به برون
زندگان را نیفکند به درون
تا شود ظاهرش چو علیین
باطن او فروتر از سجین
پاکدینان در او بیاسایند
کفر کیشان در او بفرسایند