بخش ۴۱ - حکایت زلیخا که بر همه اطراف منزل خود تصویر جمال خود کرد تا یوسف به هر طرف نگرد صورت وی بیند به وی میل کند
131
بخش ۴۱ - حکایت زلیخا که بر همه اطراف منزل خود تصویر جمال خود کرد تا یوسف به هر طرف نگرد صورت وی بیند به وی میل کند
بین زلیخا را که جان پر امید
ساخت کاخی چون دل صوفی سفید
هیچ نقش و هیچ رنگی نی در او
چون رخ آیینه زنگی نی در او
نقشبندی خواست آنگه چیره دست
تا به هر جا صورت او نقش بست
هیچ جای از نقش او خالی نماند
شادمان بنشست و یوسف را بخواند
پرده از رخسار زیبا برگرفت
وز مراد خود حکایت در گرفت
یوسف از گفت و شنیدش رو که تافت
صورت او دید رو هر سو که تافت
صورت او را چو پی در پی بدید
آمدش میلی به وصل وی پدید
بر سر آن شد که کام او دهد
شکر کامی به کام او نهد
لیک برهانی ز غیبش رو نمود
عصمت یزدانیش دریافت زود
دست خویش از کام او ناکام داشت
کامگاری را به هنگامش گذاشت