189
در زنجیر
بال ِ فرشتگان ِ سحر را شکسته اند
خورشید را گرفته به زنجیر بسته اند
اما تو هیچ گاه نپرسیده ای که :
- مرد !
خورشید را چگونه به زنجیر می کشند ؟
گاهی چنان درین شب ِ تب کرده ی عبوس
پای زمان به قیر فرو می رود که مرد
اندیشه می کند :
- شب را گذار نیست !
اما به چشم های تو ای چشمه ی امید
شب پایدار نیست !