138
ناقوس
بانگ ِ ناقوس در دلم برخاست
من سر آسیمه وار و خواب آلود
جستم از جا :
- " چه بود ؟ آه چه بود ؟
روز ِ شادی ست ؟ یا نوای عزاست ؟ ... "
هیچ کس لب به پاسخم نگشود
باد جنبید و کشته شد فانوس
شب گران بار و تیره چون کابوس
بانگ ِ ناقوس در دلم برخاست
آه ، می پرسم از خود :
- " این چه نواست ؟
از برای که می زند ناقوس ؟ ... "