175
دیوار
پشت این کوه بلند
لب دریای کبود
دختری بود که من
سخت می خواستمش
و تو گویی که گالی
آفریده شده بود
که منش دوست بدارم پرشور
و مرا دوست بدارد شیرین
و شما می دانید
آه ای اخترکان خاموش
که چه خوش دل بودیم
من و او مست شکر خواب امید
و چه خوشبختی پاک
در نگاه من و او می خندید
وینک ای دخترکان غماز
گر نه لالید و نه گنگ
بگشایید زبان
و بگویید که از یک بهتان
چون شد این چشمه غبار آلوده
و میان من و او
اینک این دشت بزرگ
اینک این راه دراز
اینک این کوه بلند