179
خورشید عاشق توست
وقتی که تو روز آفتابی را
در کوچه ی پرسه های پاییزی
با حس زنانه دوست می داری
احساس غرور می کند خورشید
وقتی که سحر هنوز خواب آلود
از بستر شب کناره می گیری
شب با خورشید کینه می ورزد
کاو را ز تو دور می کند خورشید
هر صبح که بار می دهی از لطف
در خانه ی خویش عاشقانت را
پیش از همه با سلام رنگینش
اعلام حضور می کند خورشید
در غلتاغلت خواب قیلوله
وقتی که شعاع آرزومندش
از پنجره بر تن تو می تابد
احساس سرور می کند خورشید
وقتی به غروب چشم می دوزی
پیش از رفتن برای فردا صبح
از چشم تو کاسه ی بزرگش را
سر شار از نور می کند خورشید
گفتند: زمین خاکی از جذبه
در حیطه ی آفتاب می چرخد
امّا تو که راه می روی گویند:
بر خاک عبور می کند خورشید
آنک آفاق! غرق لبخندی
آمیخته از رضایت و لذت
انگار که از تو خاطراتی را
در خویش مرور می کند خورشید