97
شمارهٔ ۹۷
سال ها باید که چون تو ماهی از دوران برآید
یا چو بالای تو سروی خوش زسروستان بر آید
در میان کفر زلفت نور ایمان می نماید
پیش زلف کافر تو مؤمن از ایمان بر آید
چون تماشارا در آبیای نگارستان به بستان
نعره های عشق بازان از گل خندان بر آید
چشم مستت گر نماید التفاتی سوی یاران
بر تو دشواری نباشد کار ما آسان بر آید
چشمهٔ خورشید روزی لایق رویت نیفتد
تا قیامت گرچه گرد گنبد دوران بر آید
پیش آن لب مانده حیران می دهم جان حیف باشد
گر بر آب زندگانی تشنه یی از جان بر آید
کی همام خسته دل را جان بیاساید زمانی
گر نه بوی مشک بوی از منزل جانان بر آید