114
شمارهٔ ۸۹
عشق از صورت او آینه جان بنمود
تا در ان آینه عکس رخ جانان بنمود
حسن او عکس جمالی ست که بیش از نظر است
عجب است این که در آیینه امکان بنمود
آب حیوان که میان ظلمات است نهان
دوست در چشمهٔ خورشید در فشان بنمود
آن صفت ها که رسیده است به گوشم ز بهشت
روی او چشم مرا روشن و آسان بنمود
زلف بر عارض او چون رقم کفر کشید
باد برداشت سر زلفش و ایمان بنمود
گفتمش جز دل من هست تو را زندانی
در شکنهای سر زلف هزاران بنمود
بر زبانم سخن نظم ثریتا میرفت
خنده زد بر سخنم رسته دندان بنمود
آن که بخشید حلاوت به لب شیرینش
در حدیثم اثری زان شکرستان بنمود
می نماید به عنایت ز سخنهای همام
آن لطافت که ز شاخ گل خندان بنمود