123
شمارهٔ ۸۲
هر که او عاشق جمال بود
شاهدش خود گواه حال بود
گر بود پاکباز شاهد نیز
پاک و روشنتر از زلال بود
حال اگر برخلاف این باشد
دوستی هر دو را وبال بود
چشم خود را به آب شرم بشوی
تا که شایسته جمال بود
حیف باشد که دیده بی آب
تشنه مشرب وصال بود
هیمه زاتش چو سرخ شد آخر
همه خاکستر و زگال بود
زر صافی نهاد را ز آتش
سرخ رویی با کمال بود
وان که اومرد حال شد چوهمام
فارغ از بند قیل و قال بود
هست امیدم که بهره یی ز وصال
یابد و فارغ از خیال بود