159
شمارهٔ ۸۰
اهل دل در هوس عشق تو سرگردانند
زاهدان شیوۀ این طایفه کمتر دانند
ذوق آموختنی نیست که آن وجدانی ست
عقلا جمله درین کار فرو می مانند
این چنین مست که ماییم ز خمخانه دوست
همه خواهند که باشند ولی نتواند
بت پرستان رخت طایفه توحیدند
مست و دیوانه عشق تو خردمندانند
آفتابی تو و اصحاب ملاحت انجم
در حضورت همه از دید ما پنهاند
هر یکی را سخنی در صفت منظوری ست
وصف روی تو که داند که همه حیرانند
مجلس افروز بهشت است جمال خوبان
نی چنان دان به حقیقت که بهشت ایشانند
هست صاحب نظران را هوسی با گل و سرو
کاندکی هردو به رخسار و قدت میمانند
گرمی از ذکر تو یا بند نه از شعر همام
در سماعی که غزلهای وراه میخوانند