150
شمارهٔ ۵۹
جان را به جای زلفت جای دگر نباشد
زین منزل خوش او را عزم سفر نباشد
جانا دلم ربودی گویی خبر ندارم
در زلف خود طلب کن زآنجا به در نباشد
رویی و صد لطافت چشمی و جمله آفت
زین خوبتر نباید زان نیکتر نباشد
در زیر خرمن گل داری شکرستانی
در هیچ بوستانی گل با شکر نباشد
نقشت همی پرستم گو سر برو ز دستم
سودای خوب رویان بی دردسر نباشد
جایی که تیرباران آید ز غمزه تو
جز جان نازنینان آنجا سپر نباشد
عاشق چنان به بویت از دور مست گردد
کار را اگر بگیری در بر خبر نباشد
هر عاشقی که چشمش روی تو دیده باشد
گر بنگرد به غیری صاحب نظر نباشد
در جان همام دارد امید روز وصلت
ای وای بر امیدش آن روز اگر نباشد