157
شمارهٔ ۵۵
روی زیبا چون تماشا را به گلزار آورد
شاخ گل را شرم بادا گر گلی بار آورد
گر صبا از زلف او بویی به سوی چین برد
مشک را در نسافه آهو به ز نهار آورد
کار بوی زلف او دارد که هنگام صبوح
عاشقان را بی سماع و باده در کار آورد
اگر بیفشاند سر زلف پریشان صبحگاه
باد پیش عاشقان عنبر به خروار آورد
ور نگارد صورتش نقاش در بتخانه یی
هربتی نزدیک رویش سجده صد بار آورد
سوی زلفش می فرستادم صبا را تا مگر
پیش ما پیغامی از دلهای افگار آورد
نی خیال است این باگر بگذرد بر زلف او
حلقه زلفش صبا را هم گرفتار آورد
چشم مستش تاکند بنیاد عقل و دین خراب
زاهدان را مست ولا یعقل به بازار آورد
گر همام از چشم مستش بی خبر گردد رو است
چشم مستش بیخودی در عقل هشیار آورد