111
شمارهٔ ۱۹۱
خجسته زمانی و خوش روزگاری
که باز آید از در مرا چون تویاری
از رویت بهشتی شود مسکن ما
بدهر گوشه یی بشکفد لاله زاری
به سرو روان تو گوید دو چشمم
کجا میروی از چنین جویباری
لئیم را توقع بود پای بوسی
که را زهره باشد حدیث کناری
به هر مرغزاری رسیدم ندیدم
گلی کان ز رویت بود یادگاری
بدشکرانه جان را برافشانم آندم
دریغا به از جان ندارم نثاری
کسی را که باشد وصالت میسر
زهی خوش حیاتی عجب کار و باری
مبارک زمینی که شهر تو باشد
به هر موسم آنجا بود نو بهاری
به امید روزی که روی تو بینم
کجا باد جنت کند مهربانی
سکان را مجال است بر آستانت
که بر خاک کوی تو گیرد قراری
به اقبال وصل تو باشد که آرد
به سر می برم عمر در انتظاری
همام از فراق تو جان با کناری
خوشا وقت ایشان مرا نیست باری