شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۱۷۳
همام تبریزی
همام تبریزی( غزلیات )
138

شمارهٔ ۱۷۳

چون منی را کی رسد روی جهان آرای تو
دولت چشمم بود گردی ز خاک پای تو
روی بنمودی و غوغا در جهان انداختی
تا جهان باشد مبادا ساکن از غوغای تو
روزگارم زاستخوان سر چو انگیزد غبار
چون سرم هر ذره یی دارد سر سودای تو
لایق جان عزیزی در میان جان نشین
چشم و دل را چون کنم در آب و آتش جای تو
سرو را روزی به بالای تو نسبت کرده ام
شرمساری می برم عمریست از بالای تو
خوش بیاراید هوای نو بهاری روی گل
تا نماید دل ربایی چون رخ زیبای تو
چشم من گوید به گل بیرون کن از سر این خیال
کی بود آن را که بیند روی او پروای تو
آب اگر عکست نمودی آن نمودی بیش نیست
بود می باید نمودی کی بود همتای تو
زاشک در پای خیالت گوهر افشان شد همام
گفت در چشم تو آید عقد گوهرهای تو