129
شمارهٔ ۱۰۹
آفتابی و ز مهرت همه دل ها محرور
چشم روشن بود آن را که تو باشی منظور
قربت نیست میسر به نظر خرسندم
همه مردم نگرانند به خورشید از دور
انتظار نظرم پرده صبرم بدرید
تا به کی نرگس مستت بود از ما مستور
آنچه می جست سکندر به میان ظلمات
کو بیایید و ببینید درین چشمه نور دور
بود آوازه دور قمری تا امروز
روی تو شد اکنون به جهان در مشهور
نسبتی هست به دندان تو پروین را لیک
هست دندان تو منظوم و ثریا منثور
می کند حسن و لطافت ز تو دریوزه بهار
می کند وام حرارت ز دل ما باحور
گر همام است به جان مشتری تو چه عجب
مه و خورشید گواهند که هستم معذور