124
غزل شمارهٔ ۸۳
دل بامید کرم دادم و دیدم ستمت
چه ستمها که ندیدم بامید کرمت؟
دارم آن سر: که بخاک قدمت سر بنهم
غیر ازینم هوسی نیست، بخاک قدمت
تویی آن پادشه مملکت حسن، که نیست
حشمت و خیل بتان در خور خیل و حشمت
لطف تو کم ز کم و جور تو بیش از بیشست
میکنم شکر و ندارم گله از بیش و کمت
عاشق دلشده را موج غم از سر بگذشت
دست او گیر، که افتاده بدریای غمت
رقم از مشک زدی بر رخش، ای کاتب صنع
آفرین بر تو و برخامه مشکین رقمت!
دفتر شرح غمت رفت، هلالی، همه جا
گر چه صد ره ببریدیم زبان قلمت