127
غزل شمارهٔ ۸
ترک یاری کردی و من هم چنان یارم ترا
دشمن جانی و از جان دوست تر دارم ترا
گر بصد خار جفا آزرده سازی خاطرم
خاطر نازک ببرگ گل نیازارم ترا
قصد جان کردی که یعنی: دست کوته کن ز من
جان بکف بگذارم و از دست نگذارم ترا
گر برون آرند جانم را ز خلوتگاه دل
نیست ممکن، جان من، کز دل برون آرم ترا
یک دو روزی صبر کن، ای جان بر لب آمده
زانکه خواهم در حضور دوست بسپارم ترا
این چنین کز صوت مطرب بزم عیشم پر صداست
مشکل آگاهی رسد از ناله زارم ترا
گفته ای: خواهم هلالی را بکام دشمنان
این سزای من که با خود دوست میدارم ترا