97
غزل شمارهٔ ۶۳
مرا ز عشق تو صد گونه محنت و المست
هزار محنت و با محنتی هزار غمست
اگر چه با من مسکین بسی جفا کردی
زیاده ساز جفا را، که این هنوز کمست
تویی حیات من و من ز فرقتت بیمار
بیا، که یک دو سه روزی حیات مغتنمست
بیا و بر سر بیمار خود دمی بنشین
مرو، که آنچه تمنای تست دم بدمست
کرم نمودی و بر جان من جفا کردی
ز جانب تو مرا هر چه میرسد کرمست
بزیر پای تو افتاد و خاک شد عاشق
اگر چه خاک شد، اما هنوز در قدمست
هلالی از سر کویت وداع کرد و برفت
تو زنده باش، که او را عزیمت عدمست