107
غزل شمارهٔ ۴۱۱
ای که در عاشق کشی هر لحظه صد خون میکنی
آه! اگر عاشق نماند بعدازین چون میکنی؟
گر چه دایم بر اسیران جور می کردی ولی
پیش ازین هرگز نکردی آنچه اکنون میکنی
وعده فرمودی که: سویت بگذرم، تا خیر چیست؟
کار خیرست این، چرا نیت دگرگون میکنی؟
می نمایی عارض چون آفتاب از روی مهر
مهر دیگر بر سر مهر من افزون میکنی
ای فسونگر، زان پری افسانه خوانی بر سرم
عاشق دیوانه را تا چند افسون میکنی؟