96
غزل شمارهٔ ۳۹۷
چند از بلای هجر جگر خون کند کسی؟
عشقست و صد هزار بلا، چون کند کسی؟
گر مشکلات قصه خود را بیان کنم
مشکل که یاد قصه مجنون کند کسی؟
هرگز بدیده خواب نیاید شب فراق
گر صد فسانه گوید و افسون کند کسی
با هر که هست، درد دلی عرض می کنم
باشد که چاره دل محزون کند کسی
امشب که گرد کوی تو گشتن میسرست
شاید که ناز بر سر گردون کند کسی
ناصح، مباش در پی تغییر حال ما
این نیست حالتی که دگرگون کند کسی
صید همای وصل، هلالی، نه کار ماست
این کارها ز بخت همایون کند کسی