123
غزل شمارهٔ ۳۸۷
دوشینه کجا رفتی و مهمان که بودی؟
دل بی تو بجان بود، تو جانان که بودی؟
این غصه مرا کشت که: غمخوار که گشتی؟
وین درد مرا سوخت که: درمان که بودی؟
با خال سیه مردم چشم که شدی باز؟
با روی چو مه شمع شبستان که بودی؟
ای دولت بیدار، بپهلوی که خفتی؟
وی بخت گریزنده، بفرمان که بودی؟
شوری بدل سوخته افتاد، بفرما:
امشب نمک سینه بریان که بودی؟
من با دل آشفته چه دانم که: تو امشب
جمعیت احوال پریشان که بودی؟
دور از تو سیه بود شب تار هلالی
ای ماه، تو خورشید درخشان که بودی؟