117
غزل شمارهٔ ۳۸۳
گفتی: بگو که: بنده فرمان کیستی؟
ما بنده توایم، تو سلطان کیستی؟
جان میدهد ز بهر تو خلقی بهر طرف
آیا ازین میانه تو جانان کیستی؟
ای گنج حسن، با تو چه حاجت بیان شوق؟
هم خود بگو که: در دل ویران کیستی؟
می بینمت که: بر سر ناز و کرشمه ای
تا باز در کمین دل و جان کیستی؟
ما از غمت هلاک و تو با غیر هم نفس
بنگر کجاست درد و تو درمان کیستی؟
دور از رخ تو روز هلالی سیاه شد
تا خود تو آفتاب درخشان کیستی؟