204
غزل شمارهٔ ۳۴۱
ای بی وفا، چه چاره کنم با جفای تو؟
تا کی جفا کشم بامید وفای تو؟
چون مبتلای عشق ترا نیست چاره ای
بیچاره عاشقی که شود مبتلای تو!
میخواهم از خدا بدعا صدهزار جان
تا صد هزار بار بمیرم برای تو
من کیستم که بهر تو جانرا فدا کنم؟
ای صد هزار جان مقدس فدای تو!
تا دیده ام که بند قبا چست کرده ای
بر دل چه بندهاست مرا از قبای تو؟
ای سرو، اگر چه دور شدی از کنار من
حقا، که در میانه جانست جای تو
روزی که عمر خویش هلالی دهد بباد
میخواهد از خدا، که شود خاک پای تو