121
غزل شمارهٔ ۳۳۱
آنکه رفت امروز و صد دل می رود دنبال او
کاش! فردا جان برون آید باستقبال او
بس که همچون سایه خواهم خویش را پامال او
هر کجا او می رود من می روم دنبال او
وه! چه خوش جا کرده است آن خال مشکین بر رخش
کاش! بودی مردم چشمم بجای خال او
هر شبی بر آستان بزم آن مه سر نهم
تا چو مست از در برون آید شوم پامال او
فال وصلی می زدم، ناگاه آن مه رخ نمود
آه! ای من بنده روی مبارک فال او
آن نهال سایه پرور سویم استقبال کرد
بر سرم پاینده بادا سایه اقبال او!
کار دل عشق تو شد، کارش همین باد و مباد
غیر نام این عمل در نامه اعمال او
بر سر کویش هلالی از رقیبان کمترست
وه! که احوال سگان هم بهترست از حال او