شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۳۲۸
هلالی جغتایی
هلالی جغتایی( غزلیات )
106

غزل شمارهٔ ۳۲۸

خوش باشد اگر باشم در طرف چمن با او
من باشم و او باشد، او باشد و من با او
بر هم زدن چشمش جان می برد از مردم
کی زنده توان بودن یک چشم زدن با او؟
با او چو پس از عمری خواهم سخنی گویم
هرگز نشود پیدا تقریب سخن با او
جانم بر جانانست، من خود تن بی جانم
آری ز کجا باشد جان در تن و تن با او؟
تا عهد شکست آن مه بگداخت هلالی را
دیدی که چه کرد آخر، آن عهدشکن با او؟