97
غزل شمارهٔ ۲۴۷
تا عمر بود، در هوس روی تو باشم
در خاک شوم، خاک سر کوی تو باشم
فردای قیامت نروم جانب طوبی
در سایه سرو قد دلجوی تو باشم
خوش آنکه زبان از پی دشنام برآری
من دست برآورده، دعاگوی تو باشم
پهلوی تو پیوسته نشینند رقیبان
تا من نتوانم که بپهلوی تو باشم
از غمزه تو کاست تن من، که چو مویی
من موی شوم در خم گیسوی تو باشم
هر گه که از تو ناز بری دست بچوگان
خواهم همه تن سر شوم و گوی تو باشم
ای شاخ گل تازه، منم بلبل این باغ
معذورم، اگر شیفته روی تو باشم
روزی که فلک نام مرا خواند: هلالی
می خواست که من مایل ابروی تو باشم