194
غزل شمارهٔ ۲۳۵
کاشکی! خاک حریم حرمت می بودم
می خرامیدی و من در قدمت می بودم
بی غم عشق تو صد حیف ز عمری که گذشت!
پیش ازین، کاش! گرفتار غمت می بودم
گر بپرسیدن من لطف نمی فرمودی
هم چنان کشته تیغ دو دمت می بودم
گر بسر رشته مقصود رسیدی دستم
دست در سلسله خم بخمت می بودم
گر مرا حشمت کونین میسر می شد
هم چنان بنده خیل و حشمت می بودم
چون مریضی، که دلش مایل صحت باشد
عمرها طالب درد و المت می بودم
هر چه خواهی بکن، ای دوست، که من از دل و جان
آرزومند جفا و ستمت می بودم
تا تو یک ره بکرم سوی هلالی گذری
سالها چشم براه کرمت می بودم