93
غزل شمارهٔ ۲۱۱
عاشقان را نه گل و باغ و بهارست غرض
همه سهلست، همین صحبت یارست غرض
غرض آنست که: فارغ شوم از کار جهان
ور نه از گوشه میخانه چه کارست غرض؟
جان من، بی جهت این تندی و بدخویی چیست؟
گر نه آزار دل عاشق زارست غرض
آفت دیده مردم ز غبارست ولی
دیده را از سر کوی تو غبارست غرض
هوس دیدن گل نیست، هلالی، ما را
زین چمن جلوه آن لاله عذارست غرض