83
غزل شمارهٔ ۲۰۳
زبان او، که ندیدم ز تنگی دهنش
امید هست که بینم بکام خویشتنش
چه نازکیست، تعالی الله! آن سهی قد را؟
که از گل و سمن آزرده می شود بدنش
هزار تازه گل از بوستان دمید ولی
یکی ز روی لطافت نمی رسد بتنش
سزد که جامه جان را قبا کند از شوق
هزار یوسف مصری ببوی پیرهنش
تبارک الله! ازین سبزه ای که تازه دمید!
بدامن سمن و بر کنار یاسمنش
برادران، بسگ کوی یار اگر برسید
تحیتی برسانید از زبان منش
هلالی از لب جانان عجب حدیثی گفت!
که تازه شد همه جانها ز لذت سخنش