111
غزل شمارهٔ ۱۴۰
چو ترک من هوس مجلس شراب کند
هزار عاشق دل خسته را کباب کند
خراب چون نشوم از کرشمهای کسی
که در کرشمه اول جهان خراب کند؟
شدم ز حسرت او در نقاب خاک و هنوز
بخاک من چو رسد روی در نقاب کند
چه طالعست که ناگاه بر سرم روزی
اگر فرشته رحمت رسد عذاب کند؟
تپیدن دل من روز هجر دانی چیست؟
برای دیدن روی تو اضطراب کند
ز خواب چشم گشایی و فتنه انگیزی
تو آفتی، نگذاری که فتنه خواب کند
نمود وعده دیدار و دیدمش در خواب
نگویمش، که مبادا بآن حساب کند
چو سایه روی هلالی بخاک یکسان باد
اگر ز سایه تو رو بآفتاب کند